المپیک شعر ها
یه دوبیتی از همسرم خطاب به پدرشون:
امشب بیا کمی بنویسیم از پدر
تا نحسی تمام قلم ها شود بِدَر
یک بیت می رود به المپیک شعر ها
وقتی ردیف و قافیه اش می شود پدر
محمد عابدینی
1390
یه دوبیتی از همسرم خطاب به پدرشون:
امشب بیا کمی بنویسیم از پدر
تا نحسی تمام قلم ها شود بِدَر
یک بیت می رود به المپیک شعر ها
وقتی ردیف و قافیه اش می شود پدر
محمد عابدینی
1390
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا قرار است باران ببارد…
این جا قرار است قطرات ناب باران معرفت
از زبان طلبه ای کوچک با آرزو هایی بزرگ
بر پیکره ی فضای مجازی ببارد…
شاید این جا تجسم صحنه ای از کربلا شود
که در آن کاروانی با مرکب عشق به راه می افتد
تا به تشویق دل و به شوق شهادت
به استقبال نیزه های سوزان و تیز برود…
و هم اکنون کربلای من دشت کیبوردم است
و دکمه دکمه ی آن نیزه است و شمشیر…
تیر است و تفنگ…
این جا قرار است سرباز کوچک امام خامنه ای
در خط مقدم جبهه ی جنگ نرم صف شکن باشد…
این جا قرار است افسر کوچک جنگ نرم
عصاره ی ناب حجاب را با طعم حیاء و عفاف
در حلقوم عاشقان بچکاند
…..
نگاه ملتهبم روی دشت ال سی دی
و من مسافر این دکمه های بی ترتیب…